اگر کمی زودتر ، داستان سو تفاهم عاشقانه

.: اگر کمی زودتر ، داستان سو تفاهم عاشقانه :.

ورود به آرشیو داستان کوتاه








با اینکه رشته‌اش ادبیات بود، هر روز سری به دانشکده تاریخ می‌زد. همه دوستانش متوجه این رفتار او شده‌بودند. اگر یک روز او را نمی‌دید زلزله‌ای در افکارش رخ می‌داد؛ اما امروز با روزهای دیگر متفاوت بود. می‌خواست حرف بزند. می‌خواست بگوید که چقدر دوستش دارد.


( متن کامل در ادامه مطلب )



ادامه نوشته

داستان کوتاه زن و مرد

.: داستان کوتاه زن و مرد :.

ورود به آرشیو داستان کوتاه





مرد از راه می رسه ناراحت و عبوس

زن : چی شده؟

مرد : هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)

زن حرف مرد رو باور نمی کنه : یه چیزیت هست.بگو!

مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه لبخند می زنه

زن اما “می فهمه”مرد دروغ میگه : راستشو بگو یه چیزیت هست

تلفن زنگ می زنه

دوست زن پشت خطه

ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر

( بقیه داستان در ادامه مطلب )




ادامه نوشته